عقاید شیعه

امام شناسی

عقاید شیعه

امام شناسی

سبز فتنه گر



من از هر سبز بی منطق
من از هر سبز تو خالی

من از هر میر نادان
سخت بیزارم

تو ای سرکرده ی شوم جفا پیشه
من از پتکت نمی ترسم

که با حجمی ز باد و ریسمانی از نخ تکرار بیماری
به سویم سخت می تازی

خیالت میتوان با میر بودن چشم بر انجام لغزش بست؟
و افسوس ای خیال خام پوسیده

مرا در جنگ با تو سوزنی کافیست
که جان بادبادکهای سبز تو به دست سوزنی از سین سیدهاست

و اینک سخت در ماتم،دلم خونآبه ای از غم
تمام سبز هارا سرخ می بینم

تمام شعرها را شعر می بینم
تمام اشک ها را آه می بینم

تمام سازهای دشمنانم را نمی دانم چرا من
کوک می بینم؟

خدایا چیست این وحشت
که عکس سبز اندیش ترین انسان جهان را پاره می بینم؟

زبانم لال گویی چنگ بر سیمای زرد سید آخر،
و سیلی ای دوباره
دستهایی بسته می بینم

بگویید این کج اندیشان قرمز را
که در ذی الحجه من رأسی به روی خاک می بینم

بترسید ای مسلمانان
من از این عکس پاره فرق های پاره می بینم

من از این عکس پاره
تکه هایی از جگر،در تشت می بینم

من از این عکس پاره
دستهایی سبز،سرخ از شمر می بینم

فتنه سبز اموی



دسته گل فتنه جنبش سبز اموی

پاره کردن سیاهی ابا عبد الله الحسین علیه السلام



آقا موسوی اگر به خاطر این کار از خجالت وشرم بمیری هنوز هم کم است

اما

چه کنیم که منافقین همیشه بی حیا بوده اند

مگر ندیدید عمر ابن خطاب نیز چگونه به پیامبر توهین کرد

آنجا که گفت : ان الرجل لیهجر

تو نیز ادامه دهنده راه اویی




یک ساعتی گذشته ازاین کاروان کلام

یک ساعتی گذشته ازاین کاروان کلام
دیروز کربلای مـــعـــلّا ، کنون به شام

بازار شوم و  باطل کوفه در التهاب 
زین پس، حـمـاسه مانده  و مــا و ره امــام

راهی به وسعت هـمه تاریخ شـیعـیان
از ابتدای  غدیر و از حبلِ  اعتصام

از روز نحس سقیفه ، از نهضت فدک
تا مرثیه سرایی بانو پس از قیام

تا سجده های ساکت مسجد پس از غروب
تا ذکر و فکر و مکتب و زندان سرخ فام

تا سلـسلـه طلای سخن از نبـوغ دین
تا انتظار و غیبت و یک راه ناتمام

گشته همه ضمیمه و تکرار و مانده است
امضا و مهـر دفتر تاریخ و اخــتـتــام

یعنی هنوز مانده که ما امتحان شویم
مهتر شویم و وحشی جان را کنیم رام

مانده که در رقابت پر رمز و حادثه
ما، ما شویم و وحدت دل را کنیم تام

مانده که ارض فاصله هامان یکی شود
با عبدِ  صالحِ  وارث  فقط  دوگــام

مانده که هیئت مسـتـضعـفـین مان
باشد طلایه دار عدالت به طور عام

مانده،ولی نه ماندن مکتب و وطن
یعنی ، توقف ما، شده حالا بلا و دام

ما مانده ایم در عقبِ غربِ روزگار
با بردگی به محضر شیطان به احترام

ما مانده ایم و صحنۀ آشوب این جهان
جایی که دفن هستی انسان،بود مرام

ما مانده ایم و فقط قلب و عقلمان
دارد هنوز تپش عشق علی الدوام

این قلب و عرش و حرم هم هدیه ایست
شاید برای روز مبادا و التزام

شاید برای لحظۀ امید و انقلاب
تا انتخاب یکی،هیچ، هردو، کدام؟

شاید برای سبز و سپید مبارزه
تا سرخ  یار شهید بی نشان و نام

شاید برای شور و نشاط تظاهرات
گلبانگ ساعتِ تکبیرِ پشت بام

با پای رفتن و حرکت ز ظلم شاه
یا مشت آهنی به سر سلطنت نظام

یادش بخیر آن همه دیدار و عاشقی
با آن ترانه زیبا:«خمینی ، ای امام»

یادش بخیر لحظه ی آزادی و شکوه
اسلام و افتخار و ملت پیروز و شادکام

یادش بخیر عرصه ی پیکار و اقتدار
مردم زدند به اشتر تقدیر خود لجام

یادش بخیر جبهۀ فرهنگ و اجتهاد
تا ثانیه پذیرش آن متن زهر جام

تا روز حزن و یتیمی به وقت صبح
با پر کـشـیدن  پدرِ پـیـرمان امــام

یــادش بـخیر روز طــلــوع مجدد
خورشیدی از تبار خراسان نیکنام

اما ، امان ز هیاهوی دوستان!
با التقاط و فنته و بلوای آن ایام

با این همه ، همه در حال انتظار
تا بشنوند ز لب  رهبری  پـیـام:

«که ای همیشه امت بیدار عرصه ها
دشمن شکست خوردۀ ایمانتان،مدام

این بار حمله نرمی به پا شده است 
ای وای،اگر ز، رنگ قشنگش شویم خام

حالا رسیده زمان یک شروع نو
فارغ ز شهرت و مال و ثروت و مقام

حالا زمان گوشه نشینی و قهر نیست
دوران جنبش است و تکاپوی گام گام

حالا رسیده لحظه ی پرواز انقلاب
ترویج پیشرفت و عدالت به اهتمام

با نخبه پروری و سلاح قوی علم
با آن بصیرت و تقوی و انسجام»

القصّه ،هم سخن ، ماییم و حرف یار
لبیک و یا حسین و موعد برپایی خییام

ماییم و این هزار و چهارصد سال نو
ماییم و این کمان و کمال مه حرام

ما بازماندگان حیات محرمیم
در یک هزار وسیصد وهشتاد وهشت نام

آماده ایم تا که سراییم شعر نو
در وزن آخرین سروده ی آرام یک امام

یک واژه مانده ولیکن در انتها
آنهم برای شما ، دوست گــــرام

ساعت به وقت عشق و غزل چهارده تمام
این جا ، سرای مــن ایــران و الـــسلام

نفرین بر جنبش سبز اموی

به خدا من ندیده بودم قهر

همه را سبز یاد من داده است

من که سبز را عاشقانه می پوشم

من که سبز را صادقانه میبوسم

من در این روزهای خون و عزا

نه دگر سبز را نمی پوشم

.

.

.

دیدی نیامدی وباز باران گرفت

دوباره حرمت شکنی جان گرفت

نیامدی تازه کنی توعشق را

تا کمی اندازه کنی عشق را

.

.

نیامدی عزای حسینی  شلوغ شد

دوباره عشق درگیر یک دروغ شد

نیامدی و دوباره فتنه باور کرد

که می شود شمر را داور کرد

.

.

علم حسین هم خم شد

بازچشم فاطمه نم شد

.

.

نه مگر نماز بود عشق حسین

پس چرا به وقت نماز، بانگ حمار

روسری ها ز سر فتاده  که چه؟

که تداعی شود اسارت زینب!؟!

که بذارید زیر پا عترت

که بخندد به ریشمان دشمن

.

.

دوباره مشتهای سبز را گره کردند

ز خون جد تو دوباره گله کردند

.

دوباره پیرهن عثمان علم گشته

آی مردم! پشت رهبرم دوباره خم گشته

.

رهبرم در غبار فتنه گوش به فرمانیم

گر بگویی جهاد ما گذشته از جانیم