به خدا من ندیده بودم قهر
همه را سبز یاد من داده است
من که سبز را عاشقانه می پوشم
من که سبز را صادقانه میبوسم
من در این روزهای خون و عزا
نه دگر سبز را نمی پوشم
.
.
.
دیدی نیامدی وباز باران گرفت
دوباره حرمت شکنی جان گرفت
نیامدی تازه کنی توعشق را
تا کمی اندازه کنی عشق را
.
.
نیامدی عزای حسینی شلوغ شد
دوباره عشق درگیر یک دروغ شد
نیامدی و دوباره فتنه باور کرد
که می شود شمر را داور کرد
.
.
علم حسین هم خم شد
بازچشم فاطمه نم شد
.
.
نه مگر نماز بود عشق حسین
پس چرا به وقت نماز، بانگ حمار
روسری ها ز سر فتاده که چه؟
که تداعی شود اسارت زینب!؟!
که بذارید زیر پا عترت
که بخندد به ریشمان دشمن
.
.
دوباره مشتهای سبز را گره کردند
ز خون جد تو دوباره گله کردند
.
دوباره پیرهن عثمان علم گشته
آی مردم! پشت رهبرم دوباره خم گشته
.
رهبرم در غبار فتنه گوش به فرمانیم
گر بگویی جهاد ما گذشته از جانیم